به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس، سایت مشرق نوشت: «حسن اسماعیل زلغوط»، متولد روستای «بیت لیف» در جنوب «لبنان» یکی از رزمنده گان «مقاومت اسلامی لبنان» بود که در نبرد با مهاجمان به «حرم حضرت زینب(س)» حضور پیدا کرد و به تاریخ 27 خرداد 1392، بال در بال ملائک گشود. از این مجاهد حزب اللهی، دختری خردسال به جا مانده است که در تصویر آخرین وداع او با پدرش، دل های همه ی آزادگان جهان را به درد آورد:
گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس ـ فاطمه ملکی؛ در روستایی دور دست، صدها کیلومتر دورتر از شهری که ما در دود و غبار آن گرفتار شدهایم، مادر پیری زندگی میکند که چشمهایش از انتظار به گودی نشسته است؛ رنج انتظار سبب شده تا دردهای جسمیاش را به فراموشی بسپارد؛ فکر و ذکرش شده «نعمت»؛ شنیدن اسم «نعمت» قلبش را به تپش شدید وا میدارد.
تصویر انتظار او این روزها بینالمللی شده است؛ تصویری که اشکهای گرمش را برای همیشه در تاریخ به ثبت رسانده است.
این مادر با دخترش «نرگس» و نوهاش «حسن» زندگی میکند؛ مواجهه با مشکلات اقتصادی و زندگی در منطقه محروم روستای «جابر انصار» از یک سو و درد سالخوردگی از سوی دیگر نتوانسته قامت این مادر را خم کند؛ اما داغ بیخبری از «نعمت» این مادر را سالها پیر کرده است؛ او برای دلخوشیاش گاهی برای پرندهها دانه میپاشد؛ گاهی خود را از میان تپهها به جاده میرساند تا بلکه پسرش را در حال بازگشت به خانه ببیند و در حسرت این است که روزی چمدان پر از لباس «نعمت» را به او بدهند تا ببوید و روی چشمهایش بگذارد.
بقیه در ادامه مطلب...............................
وبلاگ سپهر حزب الله نوشت: شهید محمد بهروز لایقی؛ قاری قرآن، بسیجی نمونه و ذاکر با اخلاص اهل بیت (ع)، یکی از رزمندگان شجاع جبهه اسلام در سالهای دفاع مقدس ملت ایران، که در عملیات والفجر 8 در بهمن سال 1364، مجروح شده بود پس از بازگشت به تهران و بهبودی مجروحیت، دوباره به جبهههای نبرد حق علیه باطل بازگشت.
وی در نبرد کربلای 5 که با رمز یا زهرا (س) در دی ماه سال 1365 انجام شد همراه با دیگر رزمندگان لشگر 27 محمد رسول الله (ص)، در گردان شهادت به فرماندهی سردار شهید جواد صراف در منطقه عملیاتی شلمچه و در کانال پرورش ماهی، به مقابله با دشمن و دفاع از میهن اسلامی میپرداخت.
این شهید والامقام که ارادت خاصی به ساحت مقدس حضرت صدیقه طاهره، فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) داشت، در این عملیات و به هنگام نبرد با دشمن، در اثر اصابت ترکش به بازو و پهلویش در 25 دی سال 1365 به شهادت رسید.
تصاویری که در پیش روی خود مشاهده میکنید، ساعتی پس از شهادت شهید محمد بهروز لایقی، توسط دوربین عکاسی مداح اهل بیت (ع)، حاج محمدرضا طاهری که در آن ایام در واحد تبلیغات گردان شهادت، لشگر 27 محمد رسول الله (ص) مشغول فعالیت بوده است، از پیکر مطهر این شهید به ثبت رسیده است:
به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس به نقل از خبرگزاری دانشجو، شهید حسین غلام کبیری از شهدای فتنه سال 88 بود. شاید بسیاری گمان کنند او انسانی مانند دیگر انسان ها بود که اتفاقاً در میانۀ نامردی مردمانی ناسپاس کشته شد و حال که در راه انقلاب جانش را فدا کرده لقب شهید به او می دهیم. البته او نیز جوانی بود مانند دیگر جوانان شهرمان، اما خلق و خویی همچون دیگر شهدای کشورمان داشت. شاید هم برخی فکر کنند فردی افراطی بوده که در وسط معرکه کشته شده است، اما ... خوب است از کودکی او شروع کنیم تا ببینیم چه منش و رفتاری داشت.
حسین در چهل روزگی تولدش بیماری گرفته بود که دکترها جوابش کردند. تمام بیمارستان می گفتند او نمی ماند. پدر و مادر او را در ملحفه ای پیچیدند و بردند خدمت حضرت عبدالعظیم تا بیمه امام زمانش کنند. بیمه جواب داد و شفا گرفت. رییس بیمارستان عکسش را گرفت تا او را به عنوان معجزه امام زمان به دیگر همکارانش نشان دهد.
پدر و مادرش خیلی از او تعریف می کنند. «حسین خیلی مهربان بود، خیلی بچهی ساده، با ایمان و خوبی بود. صبحها میرفت مدرسه تا 4، 4 هم میرفت پایگاه تا 10–11 شب؛ وقتی میآمد میگفتیم مگر تو درس و مشق نداری؟ میگفت خب مدرسه میروم پایگاه هم میروم، فرقی ندارد با هم. خلاصه حسین در این کارها خیلی فعال بود.
بقیه در ادامه مطلب............................................
فاطمه شاهوردی مادر شهید پرویز شهیکی برای زیارت مزار مطهر فرزندش هر هفته 10 کیلومتر راه را در کویر سوزان ریگان طی میکند تا عشق مادرانهاش را اثبات کند.
به گزارش خبرگزاری فارس از ریگان، فاطمه شاهوردی مادر شهید پرویز شهیکی ساکن روستای علیآباد پشتریگ شهرستان ریگان است که فرزند شهیدش در روستای محمدآباد دهگاوی شهرستان فهرج دفن شده است.
این مادر شهید با توجه به عشق و علاقهای که به فرزند شهیدش دارد هر پنجشنبه از مسیری ریگزار و سختگذر در گرمای طاقتفرسای تابستان و در سرمای سوزناک زمستان به مدت 20 سال به سمت قبور مطهر فرزند شهیدش میرود.
بقیه در ادامه مطلب........................
همایش بین المللی مطالعه علمی ایثار و شهادت سهشنبه و چهارشنبه گذشته در مرکز همایش های دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تهران برگزار شد. نکته جالب درباره این همایش این بود که جمعی از فرزندان سزداران شهید کشور که چند صباحی است با تشکیلی بنیادی تحت عنوان "بنیاد ستارگان" این همایش را ترتیب داده بودند.
فردی که با پیراهن روشن در کنار سردار صفوی ایستاده مصطفی رمضان فرزند سردار شهید مجید رمضان است که در دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. او در آن زمان رییس ستاد لشگر 27 محمد رسول الله بود.
بقیه در ادامه مطلب.............................
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، در محله قدیمی علیآباد، همان محلهای که شهیدان دستواره از آنجا راهی بهشت شدند، کوچهای هست به نام شهید «قدرتالله سرلک». صاحب این نام 30 سال جاوید نشان بود تا اینکه در مرداد ماه 92 او با رملهای داغ فکه وداع گفت و به شهرمان رجعت کرد. چه رجعتی! مردی که یاور دردمندان بود، در سالروز شهادت مولای متقیان بر شانههای مردم نشست. به بهانه ارج نهادن به صبر همسر این شهید، هم کلام وی میشویم.
* 12 سالگی با شهید سرلک ازدواج کردم
بقیه در ادامه مطلب.............................
آسمان امروز به نقل از جام ،حسین یوزباشی، مدیر پروژه کمیک استریپ شهید برونسی در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم با تأکید بر اینکه «خطشکن» مراحل نهایی تولید را برای چاپ طی میکند، گفت: امیدواریم این کمیک استریپ طی مراسمی در ایام هفته دفاع مقدس رونمایی شود.
وی در ادامه افزود: برای تولید کمیک استریپ شهید برونسی با عنوان «خطشکن» که روایتی داستانی از تولد تا شهادت شهید برونسی را در بر دارد بیش از یک سال زمان صرف شده است. برای نگارش داستان این کتاب پژوهشهایی میدانی انجام شد. با خانواده شهید برونسی نیز مصاحبههایی انجام دادیم تا فقط منابع تحقیقاتی ما محدود به آثار مکتوب موجود نباشد.
مدیر پروژه کمیک استریپ شهید برونسی با اشاره به پرداختن این اثر به دورههای مختلف زندگی عبدالحسین برونسی گفت: این کتاب در سه بخش کلی به زندگی شهید برونسی میپردازد. داستان زندگی شهید از تولد تا دوران جوانی و کوچ کردن وی از روستا به شهر، داستان زندگی شهید از زمان کوچ و مبارزات انقلابی شهید تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی و داستان زندگی شهید در دوره پس از انقلاب تا زمان، سه فصل عمده این کتاب هستند.
یوزباشی اضافه کرد: این کتاب 110 صفحهای حاصل تلاش یک گروه از هنرمندان است که به موضوعات و مفاهیم عمیقی نظیر ظلمستیزی و تکلیفگرایی و شهادتطلبی که در دل این داستان نهفته است، تعلق خاطر دارند. مخاطبان اصلی این اثر در وهله اول کودکان و نوجوانان هستند، هرچند داستانهای مصور دنبالهدار میان بزرگسالان نیز طرفداران بسیاری دارد و بزرگسالان نیز بخش عمدهای از مخاطبان این اثر میباشند.
مدیریت هنری کمیک استریپ شهید برونسی را سید حمید شریفی آلهاشم، از هنرمندان پیشکسوت عرصه هنرهای تجسمی انقلاب و دفاع مقدس بهعهده دارد. ناصر سیفی محقق و نویسنده این اثر است و حسن روحالامین و میثم برزا که تجربه موفق کتاب کمیک خط اول را در کارنامه دارند، بههمراه حسین یوزباشی تصویرگران این پروژه هستند
این اثر بعد از کتاب موفق خط اول، که بهعنوان کتاب سال دفاع مقدس برگزیده شد، دومین محصول مؤسسه فرهنگی هنری سلوک افلاکیان در حوزه کمیک استریپ است.
به گزارش وبسایت روشنگری از بولتن نیوز به نقل از ابنا :
شورشیان وابسته به القاعده با شلیک دو گلوله قناسه به ناحیه کمر و قفسه سینه ابو هاجر فرمانده بزرگ و دلاور مدافعان حرم حضرت زینب(س) را به شهادت رساندند.
پس از تیپ حضرت ابوالفضل العباس، "تیپ ذوالفقار" دومین گروه مسلحی است که برای حفاظت از مراقد مطهر اهل بیت(ع) در سوریه تشکیل شده است. «ابوشهد» و «ابوهاجر» به ترتیب به عنوان فرمانده کل و معاون فرمانده، این تیپ را تشکیل داده اند.
برای دیدن عکس در سایز واقعی اینجا کلیک کنید.
پایگاه گرافیکی فاروق اعظم
شهید موحد یک عادتی که داشت پشت بیسیم با کد حرف نمیزد. یکی از بچهها میگفت: دیدم علی پشت بی سیم راحت حرف می زند. گفتم: برادر چی میگی؟! با کد صحبت کن. گفت: من موحدم، کد مد هم بیلمیرم
در هشت سال دفاع مقدس حوادثی رخ داده است که بسیاری از آن لحظهها برای همیشه در تاریخ محبوس خواهد شد و کسی نمیتواند از آن با خبر شود. چرا که اغلب افرادی که در حین ماجرا حضور داشتهاند یا شهید شدند و یا به نوعی از دنیا رفتهاند. اما وقایع دیگری هم هست که در دل رزمندگانی است که هنوز به لطف خدا در قید حیات هستند و میتوان در مورد جنگ از آنها پرسید. افرادی که رسالتشان ثبت آن دوره طلایی ملت ایران و ایثار فرزندانی است که در گمنامی به خون خود غلتیدند تا ذره ای از خاک کشورشان را به دشمن ندهند.
گفتوگویی که خواهید خواند با رزمندهای است از دوران دفاع مقدس، آقای بهزاد کتیرایی که لطف کردند و با یادآوری آن روزها با ما به صحبت نشستند.
بهزاد کتیرایی هم رزم شهید علی موحد دانش
*عملیاتی که مورد توجه قرار گرفت
موفقیت در عملیات بازی دراز به لحاظ نظامی مهم بود و این پیروزی بسیار مورد توجه امام(ره)، شهید بهشتی و دیگر مسئولین قرار گرفت. به همین خاطر برای اینکه رزمندگان را خوشحال کنند و در حقیقت خسته نباشیدی بگویند برنامه دیدار با امام تدارک دیده شد. خوب ملاقات با امام بهترین چیزی بود که میتوانستند با آن بچهها را خوشحال کنند. از جمله کسانی که آن روز آمدند دست بوس امام، شهید حاج بابا، شهید حسین طاهری، شهید علی موحددانش بودند.
*شهید حاج بابا واقعا یک اسطوره بود
بنده توفیق این را داشتم که در جبهه با عزیزان زیادی برخورد داشته باشم از جمله شهید حاج بابا. او واقعا یک فرمانده و به لحاظ نظامی فردی کار بلد و شجاع بود. انگار از هیچ چیزی نمیترسد، اسلحه کلاش را می انداخت روی دوشش و با چندین عراقی میجنگید. یک معاون افغانی هم داشت به نام سبزهبین که او هم انسان جالبی بود. شهید حاج بابا حتی در تاریکی شب سرش را پایین نمیآورد و دلاورانه میجنگید. کردها بسیار به شهید حاج بابا علاقمند بودند. او واقعا یک اسطوره بود.
*عرفان واقعی خانقاهش بازی دراز است
شهید بهشتی وقتی با بچههای بازی دراز دیدار میکند و احوالات عرفانی آنان را میبیند جمله ای را میگوید که: «عرفان واقعی خانقاهش بازی دراز است» اما تعبیر خانقاه برای برخی ها اشتباه جا افتاد. منظور او خانقاه یعنی محلی برای هو کشیدن نیست. بلکه منظور معنی مجازی این مکان است که در اشعار شعرای بزرگ هم به کار رفته است. بازی دراز واقعا ارتفاعات صعب العبوری بود و بچهها اگر ایمانشان نبود قدرت دیگری برای فتح آن منطقه نداشتند.
بقیه قشنگه برید ادامه مطلب..............................
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، مراسم بزرگداشت شهید «هادی باغبانی» مستندساز و هنرجوی عرصه مقاومت در سوریه، عصر روز گذشته در سالن سوره حوزه هنری، با حضور خانواده شهید باغبانی، حجتالاسلام پناهیان، حسن مؤمنیشریف رییس حوزه هنری، مجید شاهحسینی از اساتید شهید باغبانی، علیرضا قزوه، علیمحمد مؤدب، سید علی فاطمی، محمدحسین جعفریان و جمعی از هنرمندان برگزار شد.
* در این مراسم شاعران، نویسندگان، اهالی هنر و رسانه، خانواده و تنها یادگار شهید هادی باغبانی حضور داشتند.
* قبل از ورود به سالن اجرای برنامه، پارچهای سفید رنگ روبروی تصویر شهید باغبانی دیده میشد که حاضران در مراسم، بر روی آن مطلبی مینوشتند و امضا میکردند؛ روی این پارچه نوشته شده بود، «با ولایت تا شهادت»، «باید هادی بود تا به مهدی(عج) رسید»، «برادرم هادی! با رسالتی که بر دوش دارم راه تو را ادامه میدهم»، «شهادتت مبارک» و...
* مراسم یادبود با قرائت آیاتی از قرآن کریم و طنین سرود جمهوری اسلامی در سالن آغاز شد.
* در این مراسم، کلیپهایی از هادی در حلب به نمایش گذاشته شد و هادی با لبخند همیشگیاش گفت که برای مستندسازی و رفتن با سوریه پولی نگرفته است. او در این کلیپها به افقی مینگریست با اینکه دلتنگ رضوانهاش بود.
* خواهر شهید باغبانی در این مراسم، مانند زینب کبری(س) راست قامت ایستاده و به رسالتش عمل میکرد؛ اگرچه دلی پر خون داشت اما باید راه برادرش را ادامه میداد.
* حجتالاسلام پناهیان که از سخنرانان مراسم بود، بعد از 20 دقیقه سخنرانی در خصوص مقاومت در سوریه، وظیفه امروز همگان و مقام شهید، وقتی از روی جایگاه سخنرانی به پایین آمد، علاوه بر دیدار با خانواده شهید، بوسهای نثار دستان «رضوانه باغبانی» 3 ساله کرد.
* در این مراسم خانم افضلی برای دختر شهید هادی باغبانی شعر سروده شدهاش را خواند.
* علیرضا قزوه که 10 دقیقه زمان برای صحبت کردن داشت، زمان سخنرانی خود را به محمدحسین جعفریان هدیه داد.
* محمدحسین جعفریان که 20 سال است با عصا راه میرود، در این مراسم گفت: من در سال 72 در شمال شرق افغانستان در هنگام تصویربرداری از تاجیکهای مظلوم آنجا مجروح شدم برای همین احساس میکنم بین و شهید باغبانی نسبتی وجود دارد که باعث شده در این جمع حاضر شوم و سخن بگویم.
من به جای همه مسئولانی که اینجا نیستند مثل رئیس جمهور و وزیر از خانواده شهید باغبانی عذرخواهی میکنم. اگر چه که شهید باغبانیها در سرزمینی که باید مدافعاشان باشد در اقلیت هستند. امیدوارم روزی برسد که برای مستندسازی که جانش را در دستش میگذارد و به جای دیگر میرود اهمیت قائل شویم. هم اکنون ما در تنهایی کار میکنیم در تنهایی شهید میشویم و بعد دوباره خود ما برای شهادت خود دور هم جمع میشویم.
* سید علی فاطمی از دوستان شهید هادی باغبانی که به مدت 4 ـ 5 هفته در سوریه به او همراه بوده است؛ در این جمع خاطراتی از هادی گفت؛ او گاهی میخندید و گاهی میگریست. او میگفت: «سوریه به چند دلیل در معرض حمله است و مهمترین دلیل آن این است که کمر محور مقاومتی ماست این واقعیت که پیوند ایران، سوریه و حزب الله آخرین پایگاه مقاومت در برابر تمام شرق است بسیار تکان دهنده است. شرایط سوریه طوری است که اسم ایران، اقتدار ایجاد میکند و میتواند خطوط درگیری ما را تا صدها متر در منطقه جابجا کند. آنها به رهبر معظم انقلاب «آقا» میگویند. بعضی دوستان میگویند: سوریه رزمنده نمیخواهد بیاییم؟ به آنها میگویم: الان سوریه شهید و رزمنده نمیخواهد بلکه شما باید انسجام خود را در همین ایران حفظ کنید.
* در پایان این مراسم که از خانواده شهید باغبانی تجلیل به عمل آمد.
بقیه در ادامه مطلب..........................
دوستان خدا آنانند که هنگامیکه مشاهده کنند،
حرامهای پروردگار را مردم حلال می شمارند،
مانند پلنگ زخم خورده غضبناک شوند.
—
شهادت مظلومانه قرآن ناطق، امام صادق-ع بر شما تسلیت باد.
فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین گفت: همزمان با سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع) تشییع پیکر مطهر ۹۲ شهید فقط در یک نقطه از تهران انجام خواهد گرفت.
بقیه تصاویر در ادامه مطلب...................
ماشالله بنازم به این قد و بالا ، نگاهش کن ! عجب هیبتی دارد . صد الله اکبر
این ها رو از زبان مادرش شنیدم ، بعد ها فهمیدم که قرار است به عضویت تیم ملی بسکتبال در بیاید.
اما او می گفت : دوست ندارم سنگینی ام برای کسی درد آور باشد ، دوست دارم سبک ترین شهید عالم باشم.
.
.
.
پدر و مادرش را صدا زدند که بروند جنازه پسر شهیدش را تحویل بگیرند...
امان از دل مادر .. به مادرش چه بگویم .. وای به پدرش چه بگویم..
حاج خانم این پلاستیک ، جنازه پسر شماس .. پسرتون توی جبهه بهش خمپاره اصابت کرده و ...
و پسرتون پودر شده ..
.
.
.
اما آخرین جمله پدر شهید همه را میخکوب کرد:
به تمام دشمنان ایران و اسلام بگویید؛
افتخارم این است که پسرم سرباز خمینی است و این را به عالمی نمی فروشم.
بقیه عکسها در ادامه مطلب.........................
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، به فاصله کوتاه از خاتمه عملیات رمضان بود که فرمانده جوان تیپ محمدرسول الله(ص) خبر خوشی را از پشت جبهه دریافت کرد؛ شهید «محمدابراهیم همت» برای اولین بار پدر شده بود. روایت همسر شهید همت پیرامون این واقعه به نقل از «ماه همراه بچههاست» در ادامه میآید:
کمی پس از عملیات رمضان بود که اولین بچهمان به دنیا آمد؛ اسم او را محمدمهدی گذاشتیم، صبح روزی که مهدی داشت، متولد میشد؛ حاجی که در راه عزیمت از خوزستان به سمت تهران بود، از قم تماس گرفت و جویای حال ما شد؛ من در شهرضا بودم؛ با آن که به خاطر وضع حمل حال مناسبی نداشتم، از مادر حاجی خواستم تا به او حرفی نزند.
نمیخواستم سبب نگرانی حاجی بشود؛ همان روز، محمدمهدی به دنیا آمد و در تماس بعدی حاجی، خبر تولد بچه را به او دادند.
سپیده صبح بود که او خودش را به شهرضا رساند و از سلامتی من و مهدی خوشحال شد؛ من در بستر دراز کشیده بودم و مهدی کنارم خوابیده بود. حاجی که وارد اتاق شد، سریع رفت وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و سجده شکر مفصلی هم کرد. بعد آمد پیش من، بچه را در آغوش گرفت؛ از او پرسیدم: «این دیگر چه سری داشت؟» با خنده گفت: «اول شکر نعمتاش را به جا آوردم، حالا هم از خود نعمت بهره میبرم» و صورت مهدی را بوسید. مهدی بدنی ضعیف و لاغر داشت، به طوری که در زنده ماندنش تردید داشتیم.
یکی دو روز بعد از آمدن حاجی، مهدی دچار کسالت شد؛ نگران شدم؛ به انتظار آمدن حاجی از مراسم سخنرانی و برنامههایی که آن روز درگیر آن شده بود، نشستم؛ آمدنش به درازا کشید؛ وقتی هم آمد بسیار خسته بود؛ حال حرف زدن نداشت؛ میگفت: «پنج و شش جا سخنرانی داشته است».
بلافاصله مهدی را برداشتیم و روانه درمانگاه شدیم؛ زمانی که مهدی را روی دست گرفته بود، نگاهی به چهرهاش انداخت و به من گفت: «به نظر تو خدا این بچه را برای ما نگه میدارد یا نه؟» این جمله را که میگفت، بغض گلویش را گرفته بود؛ به درمانگاه رسیدیم. دکتر، حال مهدی را مناسب تشخیص داد؛ هر دو خوشحال به خانه بازگشتیم و همان روز عصر حاجی بار دیگر راهی جنوب شد.
چهل روز از تولد مهدی میگذشت، دوری از حاجی برایم سخت شده بود؛ وقتی برای سرکشی به ما آمد، به او گفتم: «نبودن تو را خودم تحمل میکنم اما دلم میخواهد لااقل تا زمانی که زنده هستی، سایه پدر بالای سر بچه باشد». حاجی همان موقع تصمیم گرفت من و مهدی را در سفر بعدی با خود ببرد. این بار نیز مقصد ما خوزستان بود؛ یک راست به سمت اهواز رفتیم؛ روزهای آخر آذرماه بود و هوا بسیار سرد؛ از طرفی هم شهر دائم در معرض حملات هوایی و موشکی دشمن بود؛ عموی حاجی همراه با خانوادهاش در اهواز سکونت داشتند؛ این شد که رفتیم و چند روزی را در منزل آنها سپری کردیم.
آنچه از دنیاست فانی است و آنچه برای خدا تقدیم میشود، باقی و ابدی است و این شهدا زنده هستند و نزد خداوند تبارک و تعالی عندربهم یرزقون هستند. آنها در بارگاه خداوند تبارک و تعالی با رویی سفید حضور یافتهاند، چرا که در عشق رسیدن به کوی دوست بهترین سرمایه زندگیشان را تقدیم کردهاند.
در انقلاب اسلامی و در دوران دفاع مقدس، زنانی ظهور کردند که میتوانند تعریف زن و حضور او در ساحت رشد و تهذیب خویش و در ساحت حفظ خانه سالم و خانواده متعادل و در ساحت ولایت اجتماعی و جهاد امر به معروف و نهی از منکر و جهاد اجتماعی را جهانی کنند و بنبستهای بزرگ را در هم شکنند.
اقتدار و جذبه تازهای به برکت خون این زنان مجاهد در عصر جدید ظهور کرده است که زنان را ابتدا در جهان اسلام تحت تأثیر قرار داد و دیر یا زود در سرنوشت و جایگاه زنان جهان دست خواهد برد.
تا آفتاب درخشان خدیجه کبری (س)، فاطمه زهرا (س) و زینب کبری (س) میدرخشد، طرحهای کهنه و نو «ضدّ زن» به نتیجه نخواهد رسید و هزاران زن کربلایی ما نه تنها خطوط سیاه ستمهای ظاهری را در هم شکستهاند، بلکه ستمهای مدرن به زن را نیز رسوا و بیآبرو کرده و نشان دادهاند که حق کرامت الهی زن، بالاترین حقوق زن بوده که در جهان به اصطلاح مدرن، هرگز شناخته نشده و امروز وقت شناختهشدن آن است.
بقیه در ادامه مطلب.........................
به گزارش خبرگزاری بينالمللی قرآن(ايكنا)، حرم مطهر شهدای گمنام شاهرود، به پناهگاه معنوی برای مردم شهيدپرور شاهرود تبديل شد و با اجرای برنامههای فرهنگی گسترده، اين مكان مقدّس به مركز و محوری برای برنامههای مذهبی سطح شهرستان تعيين شد.
هماكنون اين مكان مقدس به عنوان پناهگاه عاشقان نظام و انقلاب هر روز و هر شب ميزبان جمع كثيری از مردم شريف اين شهرستان و نيز مسافران است كه پروانهوار گرد شمع وجود قبور مطهر اين عزيزان، با آرمانهای امام راحل، شهدا و رهبری معظم تجديد عهد میكنند.
بقیه در ادامه مطلب.......................
وهابیت کوردل که همواره ادعای دروغین خود مبنی بر بیاحترامی تشیع به صحابی پیامبر اعظم(ص) را در بوق و کرنا میکند، در اقدامی ننگین و با نبش قبر نورانی «حجر بن عَدی» و ربودن پیکر مطهرش، چهره واقعی خود را نشان داد.
انتشار خبر تعرض به قبر نورانی حُجر بن عَدی -که به اشتباه معمولا عُدَی خوانده میشود- به همراه تصاویر دردناک از این فاجعه غیراخلاقی قلب میلیونها مسلمان ـ اعم از شیعه و سنی ـ را به درد آورد.
این در حالی است که حجر از صحابی پیامبر(ص) به شمار میرود و اهل تسنن احترام بالایی برای صحابی رسولالله(ص) قائلند، از این رو باید میان برادران اهل تسنن با وهابیها تفکیک قائل شد.
بقیه در ادامه مطلب.........................
عجب مردهایی بودند که فریبخوردگان ضدانقلاب را نجات میدادند، شهرها را آزاد میکردند، حتی به فکر زن و بچه بیگناه کسانی که به بیراهه رفتند، بودند.
به بهانه سالروز آزادسازی پاسگاه مرزی ژالانه در نوار مرزی مریوان ـ پنجوین توسط رزمندگان جبهه مریوان به فرماندهی حاج احمد متوسلیان در 19 فروردین 1360 روایتی خواندنی سردار شهید سیدمحمدرضا دستواره درباره گوشهای از مهربانی حاجاحمد را میخوانیم.
***
احمد تازه حقوقش را گرفته بود، از در سپاه بیرون آمد که دید یک زن بچه بغل، کنار پیادهرو نشسته و گریه میکند، احمد رفت جلو.
ـ خواهر من! شما چرا ناراحتی؟ چی شده؟ چه کسی شما را ناراحت کرده؟
ـ شوهرم، من و این بچه صغیر را توی این شهر گذاشته و رفته تفنگچی کومله شده، به خدا خیلی وقت است یک شکم سیر غذا از گلوی من و این بچه پایین نرفته.
اصل ماجرا در ادامه مطلب....................
25 سال پیش در ارتفاعات غرب، درست در 8 اردیبهشت ماه 66 بود که گلوله توپخانه رژیم بعث عراق یکی از بزرگترین و البته گمنامترین فرماندهان سپاه را از ملت گرفت، شهیدی که هرچند گمنام بود اما کارنامه درخشانش او را ماندگار کرد؛ «شهید حسن شفیع زاده از بنیانگذاران توپخانه سپاه».
به بهانه سالروز شهادت این سردار نستوه سپاه اسلام، با یکی از شاگردان او به گفتگو نشستیم تا این بار سردار محمود چهارباغی یکی از دوستان و همرزمان شهید شفیع زاده، بخشی از خاطرات و ویژگیهای وی را برایمان روایت کند؛ فرماندهی که بعد از سرداران شهیدی چون طهرانیمقدم، حسن شفیع زاده، غلامرضا یزدانی و سردارانی چون میرسیفیان و زهدی، امروز به عنوان ششمین فرمانده یگان توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول به خدمت است.
بقیه در ادامه مطلب...................
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، قصه از دیدار با یک مادر شهید شروع شد؛ مادر شهیدی که میگفت: «30 سال است از پسرم بیخبرم»؛ مادر شهیدی که هر زنگ تلفن یا در قلبش را به تپش میانداخت، اسم احمد که میآمد، یاد آخرین حرفهایشان در آخرین اعزام میافتاد.
ـ مامان، من میروم و دیگر برنمیگردم. ـ تو که همیشه همینو میگی اما برمیگردی! ـ نه این دفعه مطمئنم برنمیگردم. این مادر 30 سال انتظار کشید، نمیدانم چه حرفهایی را شبانه در گوش قاب عکس احمد زمزمه کرد که بالاخره احمد در ایام شهادت حضرت زهرا(س) به آغوش مادر بازگشت. بقیه در ادامه مطلب.........................
شاید شما هم در گلزار شهدای بهشت زهرا این مرد را دیده باشید. او سرش همیشه پایین است و با وقار راه میرود. به همه سلام میکند و تمام قطعات شهدا سرمیزند و همیشه چشمانش اشک بار است. اگر نسل امروز و دیروز او را نمیشناسند، تقصیری ندارند، ما مقصریم که او را به جامعه معرفی نکردیم. او یکی از قهرمانان روزهای مردانگی ملت است که از همرزمان شهیدش جا مانده است. او سرباز جانباز امام خمینی(ره)، حاج اسماعیل معروفی نام دارد.
سردار جانباز حاج اسماعیل معروفی / سال62 بقیه در ادامه مطلب..........................
روضه - وای مادر
مادر مگه چندسالته، آرزوی مردن نکن
مادر چه غریبانه/ رفتی تو از این خانه
بگو چرا می لرزه زهرا جان صدای تو
ستاره عشق علی مشو خاموش
عزیز دلم، ای آب و گلم
شب ها تو خونه بی مادری غوغا می کنه
دلای مادریمون باز سر جانمازه
لینک دانلود
اگه که قبر گم شده پیدا بشه
عمّار ایرانیحمید فخار، از گرافیستهای جوان و خلاق جبهه انقلاب اسلامی، تعداد 40 پوستر با موضوع سبک زندگی اسلامی ـ ایرانی خود را به مقام معظم رهبری تقدیم کرد.
بقیه در ادامه مطلب.....................
خودم را به آويني نچسبانم به چه كسي بچسبانم؟
بسماللهالرحمنالرحیم. یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال. انشاءالله در سال جدید حال همه ما تحویل شود به قول احمدینژاد بهار... بهار احمدینژاد هم حکایتی شد! پيش از ورود به بحث اصلي، همين اول بگويم كه خیلی سئوال شده است که این سعید قاسمی کیست که خودش را به آوینی میچسباند؟ اصلاً چقدر با آوینی بوده است؟ همین جا اعتراف میکنم که سر جمع بیشتر از دو هفته با آوینی نبودهام و هیچ ادعایی نسبت به آوینیشناسی ندارم. این را اول قصه بنویسید. این هم که خودم را به آوینی میچسبانم به خاطر این است که دوست دارم بچسبانم. به آوینی نچسبانم به چه کسی بچسبانم؟ ولو یک ساعت درک کرده باشم، ولو دو جمله درک کرده باشم، اگر اسمش را میگذارید دودرهبازی باشد دودرهبازی است. اگر کسب آبرو کردن است، ما که غیر از این چیزی نداریم. از شهدا کسب آبرو نکنیم، از چه کسی بکنیم؟ من خودم را به اینها میچسبانم و از اینها کسب آبرو میکنم. شما ناراحتید؟ دو روز و دو ساعت با آوینی بودی هی میروی این طرف و آن طرف صحبت میکنی؟ بله، هنرم این است. شما با هر کدام از خوبها بودهاید بروید این طرف و آن طرف بگویید. من بروم از بدیهایم و از جاهایی که باطل بوده است بگویم؟ چرا ناراحت میشوید؟
بقیه در ادامه مطلب.............................
گذر زمان چقدر زود صورت میگیرد. انگار همین دیروز بود که در ستادکل نیروهای مسلح همدیگر را میدیدیم ولی سالیان سال است که از ان روزها میگذرد.یاد کردن از ادمهای بزرگی مثل شما احترام به فرهنگ جهاد و ایثار و شهادت است.
گرمای تابستان خوزستان آدم را کلافه می کند. آنروز، سه شنبه ای بود که با علی جمالی فر و حمزه ملکی و عده ای زیادی از بچه های گردان در چزابه مشغول حرف زدن بودیم که ناگهان چند پاترول فرماندهی در 200 قدمی ما توقف کردند.
جمالی فر صدا زد تیمسار صیاد شیرازی است. سرم را که برگرداندم تو و سردار امین شریعتی فرمانده لشکر 7 ولی عصر، سردار کوسه چی، سردار فضیلت و تعدادی ارتشی را دیدم که به طرف ما می آمدید. مأموریت شما بازرسی از طرف ستاد کل نیروهای مسلح بود. اگر اشتباه نکنم علی جمالی فر آن زمان فرمانده گردان حمزه بود و شما برای بازدید از محور جنوب وارد منطقه چزابه شده بودید.
سلام و احوالپرسی گرمی با هم کردیم و سردار فضیلت همه ما را به تو معرفی کرد و تو هم طبق معمول با خنده با ما برخورد کردی. هنوز ده دقیقه ای از آمدن شما نگذشته بود که صدای اذان ظهر بلند شد و تو آرام در کنار گوشم گفتی حاج آقا بریم برای نماز جماعت. بعد از نماز تا دقایقی برای خودت ذکر می گفتی و حال و هوای عجیبی داشتی.
پس از نماز شما را به سنگری برای صرف نهار راهنمایی کردند. من همراه جمالی مشغول قدم زندن شدیم که ناگهان یکی از سرداران آمد و گفت تیمسار سرپا ایستاده است و می گوید تا حاج آقای بهداروند نیاید من نمی نشینم. با او به سنگر آمدم و تو متواضعانه هنوز سرپا بودی و این کار تو چقدر مرا شرمنده کرد.
بعد از نماز با سردار امین شریعتی مقداری قدم زدم و او از اوضاع و احوال تیپ از من پرسید و من هم جواب هایی به او دادم. ساعت 3 عصر برای ادامه بازرسی از من خواستی همراهت باشم. با بچه ها خداحافظی کردم و همراه تو در عقب پاترول نشستم و تو هم بعد از خواندن کلی دعا و ذکر با خنده گفتی آقای بهداروند شنیدم صدای خیلی خوبی داری؟ سردار کوسه چی که جلوی ماشین نشسته بود سر برگردان و گفت همین طوره. اگر صلاح بدانید همین الان یک دهن برای شما بخواند و خنده بود که تو می کردی.
ساعت 5 عصر پس از آنکه بازدید به پایان رسید هلی کوپتری در جلوی ماشین ها روی زمین نشست و نشان می داد که کار تمام شده و باید با هم خداحافظی کنیم. ااظهار لطف زیادی کردی و با خداحافظی به سمت هلی کوپتر رفتی و لحظاتی بعد هلی کوپتر از زمین بلند شد و تو از آن بالا برایم دست تکان می دادی.
بار دیگر در ایام نوروز در مقتل شهیدان شلمچه همدیگر را دیدیم. من و علیرضا الهام بودیم و تو تازه از راه رسیده بودی. تنها بودی. بدون هیچ محافظ و پرستیژی. خودت بودی و خودت و اصلاً ادا و اطواری نداشتی. برای کاری که در مورد احمد سوداگر بود مفصل با تو حرف زدم و تو قول دادی کار را حل کنی و مدتی بعد دل همه ما را شاد کردی.
آنروز با هم در کنار مقتل شهیدان تو آرام گریه می کردی و حرف هایی می زدی که نمی شنیدم. وقتی که از کنار مزار بلند شدیم با آن صدای متین و مهربانت گفتی ما تا ابد مدیون این بچه ها هستیم. خدا عاقبت ما را هم نشینی با اینها قرار بدهد.
وقتی صبح روز شهادتت خبر آسمانی شدنت را شنیدم اصلاً گریه نکردم چون دیدم به آرزوی دیرینه ات رسیدی و اینکه دیگر گریه ندارد. عزیز دلم از آن بالا نگاهی به دل های زخمی ما نمائید و برای ما دعا کنید. ما زمین گیر شده ایم. مددی
بقیه تصاویر در ادامه مطلب.....................
به گزارش خبرگزاری فارس از شلمچه، در آیین اختتامیه دهمین کنگره رهاورد سرزمین نور و اهدای جایزه بینالمللی «باروت خیس» بیانیه این جشنواره توسط محمدیاشار نادری، دبیر دهمین کنگره رهاورد سرزمین نور قرائت شد. در این بیانیه آمده است: همواره بودند فرمانروایانی که تمام جهان را قلمرو حکومت خود میپنداشتند، فرمانروایانی که با دستانی گسترده شرق و غرب زمین را با بلندپروازیهای رویایی خود تصرف میکردند و در مواردی نیز همه چیز بر وفق مراد از آب در میآمد و همه چیز دست به دست هم میداد که حاکم خودکامه جهانگیر و جهاندار شود. در این بیانیه آورده شده است: اما این روایت قرنها پیش است؛ دورهای که جهل همچون سایهای رخوتانگیز سرتاسر زمین را در برگرفته بود، مردم هیچ نمیدانستند و این فرعونها بودند که میتاختند و اسکندرها و ناپلئونها و هیتلرها؛ اکنون زمانه متحول شده است، جهان بدل به گوی شیشهای شده که هر رخدادی در آن میگذرد در چشم به همزدنی توسط میلیاردها چشم رصد میشود، زمانه آگاهی است و دانش، دیگر بازی عروسکهای خیمه شببازی ابر قدرتهای جهان برای کسی جلوهگری نمیکند. در بیانیه دهمین کنگره رهاورد سرزمین نور تصریح شده است: دستهای نهان در پس این صحنه تاریک رخ نشان داده است؛ اکنون دیگر هرکسی سخنی به لب آورد، همه میدانند مقصودش چیست؛ ابرقدرتهای شرق و غرب دیگر برای ما ابرقدرت نیستند، بلکه بدل به ابر و هالهای از توهم قدرت شدهاند و زمانه به قدر کافی شرایطی را فراهم ساخته که عروسکهای خیمه شببازی دستشان را برای چشم بینندگان رو میکنند؛ تکرار این اشتباهات توهم قدرت را در نظر بینندگان واژگون ساخته و اکنون همه بینندگان میدانند، آنکه بر فراز صحنه قدرتنمایی میکنند، تکههایی از پارچه و نخهایی کهنه و فرسوده هستند. در ادامه بیانیه عنوان شده است: این عروسکها در پس بازیهایشان ناخواسته دست به افشاگریهایی میزنند که حقایق را بیش از پیش در برابر دیدگان مردم مینهند، همان نخهایی که عروسکها را وادار به حرکت زندگی میکنند، گاهی بدل میشوند به طنابهای دار عروسکها و این پایان عمر آنهاست؛ این روز اکنون فرا رسیده، روزی که هویت و ماهیت واقعی عروسکها آشکار شده است. در بیانیه دهمین کنگره رهاورد سرزمین اضافه شده است: باروت خیس آغازیست در معرفی عروسکها با ظاهری خطرناک و قدرتمند، اما باطنی نخنما و فرسوده، عروسکهای قدرت پهلوانانی از جنس پنبه و پارچه، اما بسیار اغواگر و فریبا، القاکننده توهم قدرت و تسلط، باروت خیس کلکسیونی از این عروسکها را گرداگرد هم میچیند و موزهای را فراهم میآورد از آدمهایی که مدعی قدرت و سلطهاند، اما اکنون پس از اشتباهات سهوی خود دیگر برای ما بدل به کاریکاتوری مضحک شدهاند، باروتی که خیس شود، اما همچنان دعوی قدرت و تهدید داشته باشد، کاریکاتوری بیش نیست. دی ادامه بیانیه این کنگره اظهار شده است: جایزه باروت خیس به نمایندگی از مردم شریف ایران اسلامی، جسورانه دست به انتخاب و نمایش آدمهای مضحکی میزند که همواره پوشالی بودنشان برای همه آشکار بوده و هست و این ماهیت هنگامی که آمیخته با خود باوری کاذبشان میشود، بدل به حماقت بیپایان میشود، باروت خیس با شعار «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» از همین لحظه موجودیت خود را به عنوان رسواکننده قدرتمندان بیچشم و گوش به مردم جهان اعلام میدارد، این به معنی تعریف و تمجید نیست؛ بلکه ماهیت سیاستمداران بیگانه است. عقل سلیم حکم میکند، باروتی که خیس شده باشد هرچند باروت است و به ظاهر خطرناک، اما هیچ خطری ندارد، چراکه تنها برادهای بیخاصیت و بیاثر از جنس کینه و بخل است. در پایان این بیانیه اشاره شده است: امسال این جایزه تعلق میگیرد به خانم میشل اوباما به خاطر پردهبرداری رسمی از سرسپردگی مطلق هالیوود به کاخ سفید و اعلام رسوایی جایزه پوچ اسکار.
برای مشاهده عکس در ابعاد اصلی روی آن کلیک کنید
به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبری فارس «توانا»، سال 1391، سال وداع با آقا معلم فداکار بود؛ آقا معلم رفت و فداکاریاش، جاودانه ماند. از خودگذشتگی آقا معلم نه در کتاب سوم ابتداییها، بلکه در قلبها ثبت شده است و نسل به نسل منتقل خواهد شد؛ آری شاید نام حسن امیدزاده کمتر شنیده شده باشد اما فداکاری وی و نجات جان دانشآموزانش از آتش، هیچگاه فراموش نمیشود. فداکاران بقیه در ادامه مطلب..........................
مولوی جنگی زهی از روحانیون برجسته اهل سنت چندی پیش در یک حمله کور تروریستی در استان سیستان وبلوچستان به فیض شهادت نائل شد. وی بارها علیرغم تهدیدهای گروه های مختلف وهابی در سیستان و بلوچستان و خارج از کشور اعلام کرده بود که شهادت را در راه انقلاب اسلامی یک افتخار بزرگ برای خود می داند و از افشاگری درباره وهابیت و عوامل ضد وحدت در سیستان و بلوچستان کوتاه نخواهد آمد.
وی حتی پس از ربودن پسرش به دست عوامل وهابی نیز حاضر به کوتاه آمدن در دفاع از انقلاب اسلامی نشد و سخنرانیهای مولوی جنگی زهی تنها به افشاگری در مورد وهابیت و گروهک ریگی محدود نبود و وی در طی یکسال اخیر افشاگری درباره آل سعود و آل خلیفه را نیز جزو وظایف علمای اهل سنت در ایران می دانست.
مولوی جنگی زهی در دوران فعالیت شهید شوشتری در سیستان و بلوچستان رابطه نزدیکی با این شهید برقرار کرده بود و با وی در مناطق مختلف بلوچستان از جمله سرباز و راسک و پیشین -محل شهادت شهید شوشتری- همکاری های گسترده ای داشت.
وی از منادیان فعال وحدت شیعی و سنی در جنوب شرق بود و تنها راه حفظ وحدت در سیستان و بلوچستان را اطاعت کامل از رهبری می دانست. امام جمعه منطقه راسک در آخرین مصاحبه خود قبل از شهادت نیز گفته بود که "اطاعت از رهبری در نزد اهل سنت یک واجب شرعی است."
جنگی زهی همچنین در برخی سخنرانی های اخیر خود در مورد انتخابات مجلس، نسبت به طراحی دشمن برای کمرنگ کردن حضور مردم در انتخابات هشدار داده بود و حضور در انتخابات آینده را برای اهل سنت بهعنوان یک واجب دینی تبلیغ می کرد.
به نظر میرسد با توجه به سخنرانیهای متعدد مولوی جنگی زهی برای تشویق اهل سنت منطقه جنوب سیستان و بلوچستان برای شرکت در انتخابات مجلس، یکی از اهداف این ترور، هدف کمرنگ کردن مشارکت اهل سنت این استان کشورمان، برای حضور در انتخابات نهمین دوره مجلس است.
نکته جالب اینکه مولوی جنگی زهی همواره خود را یک بسیجی برای نظام معرفی می کرد و با وجود اشتغالات فراوان از جمله امام جمعه بودن و تربیت طلاب دینی و تدریس در حوزه های علمیه، فرمانده یکی از پایگاه های مقاومت شهرستان راسک بود و خود شخصاً برای جذب جوانان اهل سنت منطقه به بسیج فعالیت می کرد. او اوورکت نظامی را به عنوان لباس دائمی خود برگزیده بود و به حقیقت در قالب یک بسیجی جهادگر با تبعیت از فرامین مقام معظم رهبری، نقش منادی وحدت را میان شیعه و سنی در سیستان و بلوچستان ایفا نمود و به حق شهد شیرین شهادت، اجرت تلاش های مستمر او بود و گوارای وجودش باد.
منابع آگاه اعلام کردهاند پس از تکمیل پرونده و تحویل آن به مراجع قضایی به زودی اخبار مهمی از این جنایت کور به مردم غیور و شهید پرور استان سیستان و بلوچستان و به ویژه روحانیت معزز آن خطه ارائه ارائه خواهد شد.
خاطرات جانسوز همسر شهید یونسی را با یکدیگر مرور میکنیم.
با اینکه خودم با 19 سال سن تا آن موقع هیچ جنازهای را از نزدیک ندیده بودم و از دیدن جنازه میترسیدم، اما از خدا خواستم به من و بچههایم تحملی بدهد تا با دیدن شوهرم بتوانیم سر پا بایستیم....
گاهی اوقات که مشغول مرور تاریخ جانفشانیهای فرزندان روحالله میگردی، ناخودآگاه بند دلت با حماسهای عظیم گره میخورد، حماسهای که روح و جان شیعه با آن مأنوس است. وقتی خاطرات خانم سکینه عبدی همسر جانشین دلیر گردان امام محمدباقر(ع) لشکر ویژه 25 کربلا «سردار شهید نورعلی یونسی» را میخوانی، یاد صحرای کربلا و یاد وداع زینب کبری(س) در گودال قتلگاه میافتی.
چه سخت است حال عاشقی دلباخته که معشوقش بیجان در برابر او ... .
مطالب تکاندهندهای که در ادامه میآید، گزیدهای از دلگویههای جانسوز همسری است که در کتابی با عنوان «برای خداحافظی بر میگردم» به قلم ابوالفضل قنبرنژاد و با همت کنگره شهدای مازندران به چاپ رسیده است.
بقیه در ادامه مطلب.......................
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، در دوران دفاع مقدس هر کسی سلاحی در دست داشت، با آن به میدان میآمد؛ یکی قلم داشت میآمد تا بنگارد مقاومت رزمندهها را؛ یکی دوربین داشت، میگذاشت روی دوشش و از صحنههای مقاومت، عکس و فیلم میگرفت؛ همه اینها جانشان را کف دست میگذاشتند و میرفتند. شهید «غلامرضا نامدارمحمدی» خبرنگار و عکاس دفاع مقدس است که لحظه شهادتش در عملیات «بدر» توسط همسنگرش «محمدحسین حیدری» به ثبت رسیده است.
بقیه در ادامه مطلب.......................
به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبری فارس «توانا»، در نخستین روز فروردین سال 92 که مصادف با اولین پنجشنبه سال است، یادی از شهدا میکنیم؛ شهدای انقلاب و هشت سال دفاع مقدس؛ در حوزه آموزش و پرورش نیز یاد 36 هزار شهید دانشآموز و 4900 شهید فرهنگی را گرامی میداریم. محمدحسن طاهریان و عشرت بهزادی فر، پدر و مادر عبدالمحمد طاهریان هستند؛ معلم 23 سالهای که برای دفاع از کشورش به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت تا درس مبارزه در برابر جور را در میدان عمل به شاگردانش تدریس کند. خیلی تصادفی و در حاشیه یک برنامه با والدین شهید طاهریان آشنا شدیم؛ این گفتوگوی کوتاه ماحصل این آشنایی است. پدر عبدالمحمد میگوید: آن زمان عبدالمحمد 23 ساله بود و علاقه زیادی هم به دانشآموزانش داشت؛ با شور و ذوق به مدرسه میرفت.
بقیه در ادامه مطلب.................